|
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:عشق, :: 11:39 بعد از ظهر :: نويسنده : احمد همت خواه
و خداوند عشق را آفرید.....
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا امد، خار خنديد و به گل گفت : سلام و جوابي نشنيد خار رنجيد ولي هيچ نگفت... ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود ، دستي بي رحمي آمد نزديک، گل سراسيمه ز وحشت افسرد.. ليک آن خار در آن دست خزيد وگل از مرگ رهيد ..صبح فردا که رسيد خار با شبنمي از خواب پريد گل صميمانه به او گفت : سلام
کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته. شبی از پشت یک تنهایی نمناک وبارانی , تورا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم. تمام شب را برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم. پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا از بین گلهایی که در تنهاییم رویید, جدا کردم. وتو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی: دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویائی.. ومن برای دیدن زیبای آن چشم , تورادردشتی از تنهایی وحسرت رها کردم. همین بود آخرین حرفت....؟ ومن بعد از عبور تلخ وغمگینت ... حریم چشمهایم رابرروی اشکی از جنس غروب ساکن ونارنجی خورشید وا کردم. نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم.. وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی , نمیدانم کجا,تاکی , برای چه؟ وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت , وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد. وگنجشکی که هرروز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت, تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد.. وبعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود, وبعد از رفتنت انگار کسی حس کرد , که من بی تو تمام هستی ام را از دست خواهم داد. کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد ,وبعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد. کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد, ومن با آنکه میدانم هرگز یادمن را با عبور خود نخواهی کرد, هنوز آشفته چشمان زیبای توام... برگرد! ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد, وبعد از این همه طوفان ووهم وپرسش وتردید, کسی از پشت قاب پنجرا آرام وزیبا گفت: توهم در پاسخ این بی وفایی ها بگو,در راه عشق وانتخاب آن خطا کردم. ومن در حالتی مابین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و دست من واوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا؟ شاید به رسم عادت وپروانگی مان بازبرای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.....
خسته از زندگیم
نیمه شب آواره وبی حس وحال*********در سرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال********دل به یاد آورد ایام وصال ازجدایی یک شش ماهی می گذشت****یک شش سال ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را********خاطرات اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را ********آن دوچشم مست آهو وار را همچورازی مبهم وسربسته بود******چون من ازتکرار او هم خسته بود آمد وهم آشیان شد با من او********همنشین وهمزبان شد با من او خسته جان بودم که جان شدبامن او***ناتوان بود و توان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی*******این چنین آغاز شد دلبستگی وای ازآن شب زنده داری تا سحر***وای ازعمری که با او شد به سر مست اوبودم زدنیا بی خبر*******دم به دم این عشق می شد بیشتر آمدودرخلوتم دمساز شد*********گفتگوها بین ما آغاز شد گفتمش درعشق پابرجاست دل*****گرگشایی چشم دل زیباست دل گرتوزئرمان شوی دریاست دل****بی تو شامه بی فرداست دل دل زعشق روی توحیران شده*****درپی عشق تو سرگردان شده گفت: درعشقت وفادارم بدان******من تورا بس دوست میدارم بدان شوق وصلت رابه سردارم بدان****چون تویی مخمور خمارم بدان باتو شادی می شود غم های من****با تو زیبا می شود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده****دل زجادوی رخت افسون شده جز توهریادی به دل مدفون شده****عالم از زیبایت مجنون شده برلبم بگذاشت لب یعنی خموش****طعم بوسه از سرم بردعقل وهوش درسرم جزعشق مریم سودا نبود***بهرکس جزمریم دراین دل جا نبود دیده جز برروی مریم بینا نبود****همچومریمه من هیچ گلی زیبا نبود خوبی مریم شهره آفاق بود********در نجابت در نکوهی تاخت بود روزگاراما وفا باما نداشت*******طاقت خوشبختی مارا نداشت پیش پای عشق ماسنگی گذاشت****بی گمان ازمرگ ما پروا نداشت آخره این قصه هجران بودوبس****حسرت ورنجه فراوان بودوبس یاره ما را از جدایی غم نبود******در غمش مجنون و عاشق کم نبود برسر پیمان خود محکم نبود******سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست*****ساده هم ان عهدوپیمان را شکست بی خبرپیمان یاری گسست*******این خبر ناگاه پشتم را شکست ان کبوتر عاقبت ازبند رست******رفت وبا دلدار دگر عهد بست باکه گویم اوکه همخون من است***خسم جان و تشنهءخون من است بخت بدبین وصل او قسمت نشد****این گدا مشمول ان رحمت نشد عاشقان راخوش دلی تقدیرنیست****با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم همدم شدم****باده نوشه غصهء مریم شدم مست ومخموروخراب ازغم شدم***ذره ذره آب گشتم کم شدم آخر آتش زد دل دیوانه را*******سوخت بی پروا پره پروانه را خاطراتم را توبیرون کن زسر****دیشب از کف رفت فردا را نگر عاشقی را دیر فهمیدی چه سود***عشق دیرین گسسته تاروپود گرچه آب رفته باز آید به رود****یوسفه بیچاره اما مرده بود
بياامشب توهم باغم شواي اشک
این زندگی است ومن همانند کبوتری درآن بال بال میزنم بهتر است عشقی نباشد اگر قرار است این شود بهتر است عشق بمیرد مرگ عشق احمد همت خواه hemat12
نظرات شما عزیزان: Hemat-17
![]() ساعت13:51---19 شهريور 1391
کاش باز هم
تنها دلخوشی ام دوچرخه ام بود و تنها ارزویم رسیدن اخر هفته و تنها نگرانی ام کثیف شدن دوچرخه و تنها گریه ام بابت پنچر شدن آن ولی افسوس که دیگر نه دوچرخه ای وجود داردو نه پسر بچه آن روزها ......... ![]() ![]()
![]() |